
به گزارش ایکنا؛ اسدالله رئیسی، جانباز قطع نخاعی دوران دفاع مقدس است؛ از همانهایی که شهید زندهاند و وقتی کنارشان قرار میگیری، مطمئن میشوی که ماندهاند تا ایثار را برای ما ملموستر روایت کنند. اسدالله رئیسی، برای ما یک جانباز دوران دفاع مقدس است اما برای سردار سلیمانی، «اسد» بود. همان اسدی که از سال […]
به گزارش ایکنا؛ اسدالله رئیسی، جانباز قطع نخاعی دوران دفاع مقدس است؛ از همانهایی که شهید زندهاند و وقتی کنارشان قرار میگیری، مطمئن میشوی که ماندهاند تا ایثار را برای ما ملموستر روایت کنند. اسدالله رئیسی، برای ما یک جانباز دوران دفاع مقدس است اما برای سردار سلیمانی، «اسد» بود. همان اسدی که از سال 61 تا کنون، دشواریهای قطع نخاع بودن، نتوانسته حتی ذرهای از اعتقادش بکاهد. سردار مدام جویای احوالش بود، او برای سردار، اسد بود و سردار برای او «سردار دلها».
روی تخت بیمارستانی در تهران خوابیده، حال مساعدی ندارد، دو نفر از همرزمانش به او رسیدگی میکنند؛ گویا دوستیهای دوران جنگ تحمیلی، حکایتی متفاوتتر از هر آنچه ما اسم دوستی بر آن میگذاریم، دارد.
با اضطراب از اینکه مبادا خستهاش کنیم، کنارش میایستیم، درد در کلامش، چهرهاش و جانش نشسته. خدا شاهد است که چقدر درد دارد؛ اما مهربانانه و مؤدب از آمدنمان تشکر میکند. از او در مورد سردار سلیمانی سؤال میکنیم. صحبتش را با قرائت آیه «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّه» آغاز میکند و ادامه میدهد: روح بلند سپهبد قاسم سلیمانی با امام حسین(ع) محشور باشد. این شهید عزیز همیشه علاقه ویژهای به زیارت امام حسین(ع) داشت.
سال 59 در پادگان قدس کرمان که محل آموزش پاسداران و بسیجیهای استان کرمان بود، حضور داشتیم، این عزیز دلها به عنوان مربی آموزش تاکتیکهای نظامی در کنارمان بود. افراد تطهیر نشدهای مثل من در این حد نیستند که در مورد شأن و عظمت ایشان سخن بگویند اما بارها گفتهام که تنها فردی که در کنار رهبری و دوش به دوش ایشان در کل جهان میتواند از اسلام و انقلاب دفاع کند، سردار سلیمانی است. سردار وابستگی به جناح و خط سیاسی نداشت، همه را دوست داشت، به همه احترام میگذاشت. حتی دست کسانی که به بیراهه میرفتند را میگرفت، نصیحتشان میکرد و به راه میآورد. تأکیدش بر این نکته بود که به دو موضوع مهم «دفاع از انقلاب اسلامی» و «تبعیت از ولایت فقیه» توجه داشته باشیم. این دو مورد مهم است و بقیه مسائل در شعاع این دو موضوع قرار میگیرد. در یکی از سخنرانیهایشان نیز سه بار قسم خوردند که ما از رهبری دفاع و اطاعت کنیم.
سینه سردار سپری برای مشکلات و شرایط دشوار بود؛ هم برای دفاع از انقلاب و هم برای هدایت بچههای انقلابی. اگر متوجه میشد که کسی به بیراهه میرود، به شدت ناراحت میشد و متواضعانه به دیدارش میرفت و مجدداً با نصیحت و محبت او را جذب میکرد. نگاه نافذ و جذاب حاج قاسم همه را شیفته خود میکرد.
بیتالزهرا(س) را در کرمان وقف کرده بود و هر سال همه بچههای جنگ و خانواده شهدا و عموم مردم را دعوت میکرد و مراسم روضهخوانی برگزار میشد. خودشان میآمدند و جانبازان قطع نخاعی را به داخل مراسم میبردند و در کنار خودشان مینشاندند.
- آخرین تماس سردار با شما مربوط به چه زمانی است؟
برای شیمیدرمانی به تهران آمده بودم که شهید پورجعفری تماس گرفت و احوالپرسی کرد و تلفن را به سردار داد. سردار هم گفت: چطوری اسد؟ گفتم خوبم، مشکل کبد دارم. سردار گفت: پیشت میآیم. اما دیگر فرصت نکرد. توی بیمارستان بودم که گفتند سردار سراغت را گرفته؛ یکی از دوستان را فرستاده بود. گفتم کدام سردار؟ سردار دلها؟ من با این عنوان صدایشان میکردم، گفتند بله. چند روز بعد بود که خبر شهادت ایشان را به من دادند.
- به عنوان یک جانباز قطع نخاعی درخواستی از سردار داشتید که اجابت کنند؟
در یکی از جلسات بیتالزهرا(س)، خدمت ایشان رفتم و قسمش دادم که مرا شفاعت کند. شرمندهام کرد و مورد تفقد قرار داد. باور قلبی من این است که روح بزرگ سردار به حدی بزرگ است که دستگیر همه رزمندگان و مردم ایران است. ایشان متعلق به همه گروهها بود و میخواست دست همه را بگیرد و به محرومان و مستضعفان یاری رساند. حاج قاسم دارای ویژگیهایی استثنایی و در تقوا، اخلاص، شجاعت، تیزهوشی و … سرآمد بود.
- خاطرهای از هوشمندی سردار در عملیاتهای دوران دفاع مقدس به یاد دارید؟
در عملیات فتحالمبین دو گردان بود و حاج قاسم برای اولین بار فرمانده تیپ شده بود. تا آن زمان تیپ وجود نداشت، بچهها منطقه کمر سرخ را تصرف کرده بودند و برخی گمان میکردند که عملیات تمام شده است. جادهای به نام عینالخوش ـ شوش بود که رزمندگان در آن مکان عراقیها را دستگیر کردند. یکی از بچهها که مسلط به زبان عربی بود، اسیرها را تحویل میگرفت و به خودرو منتقل میکرد. حاج قاسم همانجا گفت که کار تمام نشده و تعدادی از رزمندهها در بخش طالقان ـ عینالخوش محاصره شدهاند. عدهای از بچهها رفتند و آنها را از محاصره خارج کردند.
در عملیات رمضان که من هم همانجا قطع نخاع شدم، با چند نفر از دوستان به اهواز که مقر فرماندهی ایشان بود، رفتیم. منطقه عملیاتی را تشریح کرد و گفت که در این عملیات ما به بصره میرسیم و خرمای بصره را میخوریم.
- سردار در جلسات خصوصی با جانبازها چه مطالبی را بیان می کردند؟
ایشان با بزرگواری ویژهای که داشتند تفقد، محبت و نصیحت میکردند و همیشه میگفتند آیا هنوز همان فردی که رفت جبهه و صادقانه و خالصانه جنگید، هستید یا نه؟ هم اخلاقی صحبت میکردند و هم تلنگر میزدند که همه حواسشان را جمع کنند. صحبتهایش همه را متحول میکرد. از ما میپرسید که چه قدر تغییر کردهایم، چه قدر گرفتار دنیا و وسوسههای شیطانی شدهایم و چه قدر توانستهایم خودمان را حفظ کنیم. همین جملات و کلمات بود که به ما کمک میکرد.
انتهای پیام